موضوع: "مدافع حرم"
صحبت همسر #شهید_مدافع_حرم #شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی
سه شنبه 95/02/21
همسر #شهید_مدافع_حرم #شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی تعریف میکرد :
.
همسرم پسر عمه ام بود.
آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با#عید_غدیر_خم عروسی برگزار شد.
.
#عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه.
از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت آگاه بودم و بهمین دلیل
برای رفتنش رضایت داشتم.
.
شب آخربه همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ،امابشین برات حنا ببندم.
رومبل کناربوفه نشست وموها،محاسن وپاهاش رو حنابستم.مسواکش روکه دیگه لازم نداشت،بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت.
اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه.
گاهی انگاربرخی احساسات خبراز وقوع اتفاقات مهمی میدن.
اونشب تاصبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود،نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه.ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد.چهره خندانش روهیچوقت فراموش نمیکنم .
موقع خداحافظی گفت :
«دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»
بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو
ببخشه و حلالم کنه
همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت وبهترین اتفاقات زندگی اش در#پاییزرقم خورد.#کربلا رفتن #عقد #ازدواجش #شهادت.
.
صبحی که میرفتن.گفتم کاش شکمش درد بگیره،پاش دردبگیره نره.
دوباره ته دلم میگفتم نه،بخداراضی نیستم دردبکشه ????#دوست_دارم و #عاشقتم???? رو راحت بیان میکردن.
قبل رفتن گفتن : فرزانه من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم
????#دوستت_دارم???? چیکار کنم؟
گفتم : توبگویادت باشه،من یادم می افته.
موقع پایین رفتن ازپله ها میگفت : یادت باشه،یادت باشه.
منم میگفتم : یادم هست،یادم هست .
.
دست زدم دیدم خیلی سرد بود.وقتی دستاش سرد بود
میگفت : فرزانه با دستات گرمش کن.
تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم.فقط بغلش میکردم میگفتم :
????#خیلی_دوستت_دارم_عزیزم????#خیلی_دوستت_دارم????
.همه لحظات حسش میکنم.خاکُ میبوسیدم ومیریختم روش.
میگفتم تا ابدهمسرمنوببوس.
گفتم : تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت همسرمنو درآغوش بگیری.
.
کفشاشومیپوشم.حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره
همیشه وقتی ماموریت???? گل ???? میخرید.
بهش گفتم عزیزم از این به بعد من باید برات???? گل ???? بیارم.
#شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن.