موضوع: "اهل بیت"
اهداف جاعلان شبهه ازدواج خليفه دوم با امّكلثوم(قسمت سوم)
چهارشنبه 95/12/18
3. ايجاد رابطه نسبى و سببى با پيامبر صلى الله عليه وآله
از آنجا كه نظير اين پيوند خيالى، حتّى در ميان مردمان بسيار پست نيز بى سابقه بود، راويان اُموىِ اين ازدواج، قصه دروغ خود را اين طور ادامه داده اند كه وقتى مردم شنيدند خليفه دوم مى خواهد با ام كلثوم ازدواج كند، با تعجب به خليفه دوّم گفتند: «امّ كلثوم دختر بچه[1] است، تو مى خواهى با او چه كنى؟»[2]
مى گويند: خليفه دوم بالاى منبر رفت و گفت: واللّه! آنچه مرا بر آن داشته به على اصرار كنم كه دخترش را با من تزويج كند، حديثى است كه از پيامبر شنيده ام كه فرمود: «در قيامت هر سبب و نسبى قطع مى شود، جز سبب و نسب من».[3]
پاسخ اول
اوّلاً: اين عبارتهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اعتراض به خود خليفه دوم و به سبب اهانتى بود كه او به صفيّه (عمه پيامبر صلى الله عليه وآله) كرده بود؛ اهانتى كه صفيّه را به گريه انداخت و رسول خدا صلى الله عليه وآله را به خشم آورد.[4]
ثانياً: اگر اين ارتباط سببى براى خليفه نجاتبخش بود، پيشتر با ازدواج دخترش (حفصه) با پيامبر صلى الله عليه وآله حاصل شده بود.
پاسخ دوم
اگر هدف خليفه دوم از اين ازدواج، ايجاد رابطه سببى با خاندان رسالت باشد، وقوع چنين ازدواجى به دلايل زير بعيد به نظر مى رسد:
الف) معارضه با سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله
پذيرش چنين ازدواجى از سوى اميرمؤمنان عليهالسلام خلاف سنّت نبوى است؛ چرا كه از قطعيّات تاريخ است كه چون ابوبكر و عمر به خواستگارى حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتند، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله دست رد به سينه آنها زد و از آن دو روى گرداند.[5] در حقيقت رسول الله صلى الله عليه وآله با اين عملِ خود به آنها فهماند كه ميان شما و دخترم فاطمه عليهاالسلام هيچگونه تناسب و شأنيّت سِنّى، دينى، ايمانى، اخلاقى، نَسبى، حَسَبى و… وجود ندارد.
ب) نابرابرى هاشمى و غير هاشمى
مَقْدسى حنبلى به نقل از احمد بن حنبل مى نويسد: از احمد بن حنبل نقل شده كه غير قُرَشى، كفو و همتاى قُرشيه نيست و غير هاشمى، كفو و همتاى هاشميه نيست؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «خداوند مرا از كَنانه از نسل اسماعيل و از ميان كنانه، قريش را و از ميان قريش، بنى هاشم را و از ميان بنى هاشم، مرا برگزيد».[6]
جالب توجه است كه حتى خليفه دوم نيز كفو و همتا بودن نسبى را شرط ازدواج مى داند. سرخسى حنفى، از بزرگان اهل سنّت، در اين باره مى نويسد: از عمر روايت شده كه مى گفت: من از ازدواج زنان جلوگيرى مى كنم، مگر اينكه همتاى او باشد و اين دليل بر اين است كه در ازدواج، همتا بودن معتبر است.[7]
آيا با توجّه به فرض مورد بحث كه امكلثوم دختر حضرت فاطمه عليهماالسلام باشد، مى توان نَسَب خليفه دوم را با نَسَب دختر حضرت زهرا عليهاالسلام مقايسه كرد؟ آيا اين دو (امكلثوم با خليفه دوم) هم كفو و همتا بودند؟
ج) عدم تناسب ازدواج مرد شصت ساله[8] با دختر نابالغ[9]
رعايت تناسب سِنّى يكى از مسائلى است كه بايد در ازدواجها رعايت شود، حتى خود خليفه دوّمِ اهل سنّت نيز با ازدواج پيرمردان با دختران جوان مخالف بود؛ چنان كه سعيد بن منصور مى نويسد: زن جوانى را نزد خليفه دوم آوردند كه پيرمردى با او ازدواج كرده بود و آن زن، شوهر پيرش را كشته بود. جناب خليفه پس از آنكه دستور حبس زن را داد، به مردم گفت: اى مردم، از خدا بترسيد! مرد بايد با زنى ازدواج كند كه هم سنّ و سالِ خودش باشد و زن نيز بايد با مردى ازدواج كند كه هم سنّ و سال اوست.[10]
سئوال: از نظر سِنّى، چه تناسبى بين امكلثوم نابالغ و جناب خليفه شصت ساله وجود داشت؟
د) عدم صلاحيت اخلاقى
صلاحيت اخلاقى نيز شرط هر ازدواج است كه همه عقلا به آن پاى بند هستند. طبيعى است كسى دختر نازدانه خود را به فردى بداخلاق و عبوس نمى دهد. از سوى ديگر، تندخويى هاى عمر با مردم به ويژه با خانواده خودش مشهور و روشن بود تا جايى كه همين موضوع باعث ناكامى وى در بسيارى از خواستگارى ها شده بود. دو نمونه آن را نقل مىكنيم:
1. خوددارى دختر عُتبه از ازدواج با خليفه دوم
مطابق نقل بسيارى از تاريخ نويسان، پس از مرگ يزيد بن ابوسفيان، جناب خليفه از همسرش، اُمّ امان (دختر عُتبه)، خواستگارى كرد. وى نپذيرفت و علّت آن را چنين بيان كرد: عمر بن خطاب، عبوس و ترش رو وارد منزل و عبوس خارج مى شود. درِ خانه را مى بندد (اجازه بيرون رفتن به همسرش نمى دهد) و خيرش (رسيدگى به همسر) اندك است.[11]
2. خوددارى ام كلثوم دختر ابوبكر از ازدواج با عمر
طبق نقل ابن عبدالبرّ، ام كلثوم، دختر ابوبكر، به خواهرش عايشه[12] گفت: تو مى خواهى من به ازدواج كسى درآيم كه تندخويى و سختگيرى او را در زندگى مى دانى؟ به خدا سوگند اگر مرا به اين ازدواج وادار كنى، كنار قبر پيامبر صلى الله عليه وآله مى روم و آنجا (به عنوان اعتراض) فرياد مى كشم.[13]
سؤال: چگونه ممكن است اميرمؤمنان عليهالسلام اين تندخويى هاى خليفه دوم را ناديده گيرد و دخترى از همسرش، حضرت فاطمه عليهاالسلام، را به ازدواج او درآورد؟
[1] . ذخائر العقبى، ص169؛ طبقات ابن سعد، ج8، ص463.
[2] . سيره ابن اسحاق، ص248.
[3] . مناقب على بن ابى طالب، ابن مغازلى، ص135؛ المعجم الكبير، ج3، ص45؛ السنن الكبرى، ج7، ص64.
[4] . مجمع الزوائد، ج8، ص216؛ استجلاب ارتقاء الغُرَف، ج1، ص404.
[5] . الصواعق المحرقة، ج2، ص471؛ صحيح ابن حبان، ج15، ص399.
[6] . الكافى فى فقه الامام المُبجَّل، ج3، ص31.
[7] . المبسوط، ج4، ص196.
[8] . تاريخ الاسلام، ج3، عهد الخلفاء الراشدين، ص284؛ المعجم الكبير، ج1، ص68؛ تاريخ مدينة دمشق، ج44، ص476.
[9] . تاريخ طبرى، ج3، ص270؛ العقد الفريد، ج6، ص89؛ البداية والنهاية، ج7، ص157.
[10] . سنن سعيد بن منصور، ج1، ص243، ح809؛ تاريخ المدينة المنوّرة، ج2، ص769.
[11] . انساب الاشراف، ج3، ص260؛ البداية والنهاية، ج7، ص139؛ تاريخ طبرى، ج2، ص564.
[12] . عايشه با اين ازدواج موافق بود و ارادت عميقى به عمر داشت و ذكر او را زينت بخش هر مجلسى مى دانست: «زَيِّنُوا مَجالِسَكُمْ بِذكْرِ عُمَر» تاريخ مدينة دمشق، ج44، ص380؛ منهاج السنّة، ج6، ص54.
[13] . الاستيعاب، ج4، ص1807.
اهداف جاعلان شبهه ازدواج خليفه دوم با امّ كلثوم(قسمت دوم)
سه شنبه 95/12/17
به فراموشى سپردن جسارتهاى خليفه دوم نسبت به اهل بيت عليهمالسلام
جسارتهايى مانند جلوگيرى از نگاشتن حديث نبوى (حديث دوات و قلم)،[1] غصب خلافت، هجوم به بيت فاطمه عليهاالسلام[2] و آتش زدن آن[3] و… از خليفه اوّل و دوم سر زد كه باعث شد پاره تن پيامبر صلى الله عليه وآله حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام تا آخرين روزهاى حيات ملكوتى خويش از خليفه اوّل و دوّم ابراز نارضايتى كند؛ چنانكه پس از هجوم به خانه حضرت زهرا عليهاالسلام و ماجراهاى پيش آمده به آن دو اجازه ورود نداد. آنگاه نزد اميرمؤمنان عليهالسلام رفتند و از او خواستند كه نظر حضرت فاطمه عليهاالسلام را طلب كند. حضرت امير عليهالسلام ايشان را نزد فاطمه زهرا عليهاالسلام برد. چون نزد حضرت صدّيقه عليهاالسلام نشستند، حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: خدا و ملائكه را شاهد مىگيرم كه شما دو نفر مرا به غضب آورديد و مرا راضى نكرديد. آنگاه حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به ابوبكر گفت: «وَاللّهِ لأََدْعُوَنَّ اللّهَ عَلَيْكَ فى كُلِّ صَلاةٍ اُصَلّيها؛ به خدا سوگند! در هر نمازم تو را نفرين خواهم كرد».[4]
[1] . بخارى اين حديث را در شش جاى كتاب خود نقل كرده است؛ از جمله: صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب 84، ح4 و ح5؛ كتاب المرضى، باب 17، ح1؛ كتاب العلم، باب 39، ح4؛ كتاب الجهاد والسِّيَر، باب 175، ح1؛ كتاب الجزيه، باب 6، ح2.
[2] . العقد الفريد، ج4، ص242؛ المصنّف، ج7، ص433، رقم 37034.
[3] . انساب الاشراف، ج1، ص586؛ العقد الفريد، ج5، ص13. او خليفه دوم با پارهاى از آتش پيش آمد تا خانه را بر سر اهلش آتش بزند.
[4] . الامامة والسياسة، ج1، ص33.
اهداف جاعلان شبهه ازدواج خليفه دوم با امّ كلثوم(قسمت اول)
دوشنبه 95/12/16
اهداف جاعلان شبهه ازدواج خليفه دوم با امّكلثوم
پاسخ به شبهات، از گذشته هاى دور مورد توجه علماى شيعه بوده است و در اين زمينه كتابها، مقاله ها و رساله ها به زيور طبع درآمده است؛ امّا آنچه كمتر مورد توجه قرار گرفته، بررسى و شناخت آسيب هايى است كه شبهات بر عقايد مسلمانان وارد مى كنند؛ از جمله در شبهه معروف «ازدواج خليفه دوم با ام كلثوم»، اين پرسش مطرح مى شود كه اهداف جاعلان اين روايت چه بوده است؟
1. اثبات رابطه محبت آميز بين خليفه دوّم و اميرمؤمنان حضرت على عليهالسلام
سازندگان و ترويج دهندگان اين ازدواج، مى خواهند ثابت كنند كه بين خليفه دوم و اميرمؤمنان عليهالسلام رابطه اى محبت آميز برقرار بوده است؛ چرا كه اين ارتباط آن قدر محبت آميز بوده تا
جايى كه آن حضرت حاضر مى شود دختر خود را به تزويج خليفه دوم درآورد!
پاسخ:
الف) پاسخ قرآنى
حضرت لوط عليهالسلام به قوم خود كه در پى كار زشت لواط با مهمانان آن حضرت بودند، فرمود: «قالَ يا قَوْمِ هؤلاءِ بَناتى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ»[1]؛ «اى قوم من، اينان دختران من اند [كه مى توانيد با آنها ازدواج كنيد]، آنان براى شما پاكيزه تر هستند».
حضرت لوط عليهالسلام به آنها پيشنهاد ازدواج با دخترانش را داد تا راه فسق و فجور امّت خود كه به اين كار بسيار زشت عادت كرده بودند، مسدود كند و آنها را وادار سازد كه از اين عمل شنيع دست بردارند.
اگر قوم حضرت لوط عليهالسلام پيشنهاد او را مى پذيرفتند، آيا اين ازدواج نشانه محبّت ميان آنها بود؟ يا اينكه حضرت لوط عليهالسلام با اِكراه و به هدف پاكسازى قوم خود و هدايت آنان چنين پيشنهادى داد؟ بنابراين انگيزه ازدواج، هميشه مِهر و محبّت نيست، بلكه دليل هاى ديگرى همچون حفظ و نگهدارى اصل دين و هدايت جامعه به اصلاح و پاكسازى نفْس، باعث مى شود كه با اجبار و اكراه ازدواج رخ دهد.
ب) پاسخ تاريخى
اوّلين راويان اين حديث، رُوات اُموى بوده اند كه هدفشان از جعل اين روايات، اثبات رفاقت و مودّت ميان اميرالمؤمنين حضرت على عليهالسلام و خليفه دوم نبوده است. رُوات اُموى و خلفاى بنى اميّه همان كسانى بودند كه روى منابر به تفسيق و تكفير[2] و توهين و لعن[3] اميرمؤمنان حضرت على عليهالسلام مى پرداختند. از اين رو اثبات علاقه مندىِ آن حريفِ تكفير شده به خليفه دوم موضوعى نبود كه از نظر راويان اُموى، امرى مثبت تلقى شود. بنابراين هدف راويان كذّاب اُموى از جعل اين داستان «مورد اهانت و تمسخّر و تحقير قرار دادن اميرالمؤمنين حضرت على عليهالسلام» و «لكّه دار كردن كرامت خاندان ابوطالب عليهالسلام» بوده است.
[1] . سوره هود، آيه 78.
[2] . معاويه در آخر خطبه نمازِ خود مى گفت: خدايا، ابوتراب در دين تو [نعوذ باللّه] ملحد شده و مردم را از راه تو بازداشته است؛ پس تو او را به شدّت لعنت كن و به عذابى دردناك عذابش نما (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، ص56).
[3] . غزالى نقل مى كند: عموم مردم به مدّت هزار ماه يعنى حدود 83 سال بر روى منابر به اميرالمؤمنين على عليهالسلام دشنام داده اند (سرّ العالمين، المقالة الرابعه، ص20). عامر بن عبدالله بن زبير مى گويد: بنى اميّه هفتاد سال بر روى منابرشان على را لعن كردند، ولى خداوند پيوسته بر مقام و فضيلتِ على[ عليهالسلام] می افزود (ربيع الابرار، ج2، ص186).
وهابیت :چرا حضرت علي (ع) سه تن از فرزندان خويش را به نامهاي ابوبكر ، عمر ، عثمان نامگذاري كرد ؟
دوشنبه 95/11/25
در يكي از شبكه هاي ماهواره اي شبهاتی در شهادت حضرت فاطمه(س) وحضرت علی (ع)مطرح شد یکی از شبهه هااین است که:
چرا حضرت علي (ع) سه تن از فرزندان خويش را به نامهاي ابوبكر ، عمر ، عثمان نامگذاري كرد ؟
جواب:اولاً : اين نامها آن زمان مرسوم بود، ابن حجر عسقلاني در الإصابة نام 21 نفر از صحابه را ميآورد كه اسم آنها عمر و 26 نفر عثمان و سه نفر ابوبكر بوده .
ثانياً : نام برخي از اصحاب ائمه (ع) ، يزيد بن حاتم ، يزيد بن عبد الملك ، يزيد بن عمر بن طلحه و … . آيا آنها به خاطر علاقه به يزيد بن معاويه ، بود؟ .
ثالثاً : ابوبكر كه كنيه يكي از فرزندان علي (ع) هست ، نام او محمد بوده. (التنبيه والاشراف ص 297، الارشاد ج 1 ص 354 . )و حضرت به خاطر علاقه خود به عثمان بن مظعون ، نام فرزندش را عثمان گذاشت. (مقاتل الطالبيين ، ص 55 و تقريب المعارف ، ص 294. )
و عمر بن الخطاب به دليل خشونت ذاتي كه داشته ، نام فرزند علي (ع) را همنام خود قرار داد وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن عليّ بإسمه . (أنساب الأشراف ج 1 ص 192، تهذيب التهذيب ج 7 ص 427. )
هم چنين نام تعدادي از مسلمانان را نيز تغيير داد. (اسدالغابة ج 3 ص 284، طبقات ج 6 ص 76 ، الاصابة ج 5 ص472. )
رابعاً : اگر نامگذاري نشانه روابط خوب هست ، چرا خلفاء هيچ کدام از فرزندان خود را علي وحسن و حسين (ع) نامگذاري نكردند.
توصیه اهل بیت به شیعیان درباره اهل سنت
دوشنبه 95/09/22
شیعه به معنای «پیرو» است. شیعه آن است که دقیقا جا پای امامش می گذارد و از حرکت پشت سر او ذره ای منحرف نمی شود. نه قدمی جلوتر از امام حرکت می کند و نه یک قدم عقب افتادن از او را برمی تابد. شیعه «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» نیست و خود را در همه چیز مطیع رهبرش می داند. یکی از مواردی که شیعه واقعی در آن مطابق خواست اهل بیت «ع» عمل می کند، موضوع رابطه با اهل سنت است. در این جا نمونه هایی از توصیه های اهل بیت «ع» به شیعیان درباره این موضوع را می آوریم.
در صف اول نماز اهل سنت حاضر شوید!
امام صادق «ع»:
هر که با آنها (اهل سنت) در صف اوّل نماز بگذارد، گویا با رسول خدا در صف اوّل نماز خوانده است.
(شیخ صدوق، الهدایة، ص53؛ شیخ کلینی، کافی، ج3، ص380؛ شیخ صدوق، امالی، ص449؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج1، ص382؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج8، ص299-300. (سند این روایت صحیح و معتبر است. امام خمینی، الخلل فی الصلاة، ص8. محمد بن علی بن الحسین بإسناده عن حماد بن عثمان)
با مخالفین در مسجد نماز بخوانید
اسحاق بن عمار می گوید امام صادق «ع» به من فرمودند:
ای اسحاق، آیا با مخالفین در مسجد نماز می خوانی، گفتم: آری، امام فرمودند: با آنها نماز بخوان؛ زیرا کسی که با آنها در صف اوّل نماز بخواند مانند کسی است که شمشیرش را در راه خدا آخته است.
(شیخ طوسی، تهذیب، ج3، ص277 و شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج8، ص301 )
باعث سرزنش ما نشوید
امام صادق «ع» خطاب به هشام کندی:
مبادا کارى کنید که ما را بدان سرزنش کنند، همانا فرزند بد، پدرش را به کردار او سرزنش کنند، براى کسی که به او دل داده اید [:امام خود] زینت باشید و عیب و ننگ مباشید، در میان خاندانهای آنها نماز بگزارید [به نماز جماعت عامه حاضر شوید] و از بیمارانشان عیادت کنید و بر جنازه ی آنها حاضر شوید، مبادا آنها در هیچ خیرى از شما پیشى گیرند که شما نسبت به خیر از آنها سزاوارتر اید، به خدا سوگند که خداوند به چیزی که برایش محبوب تر از خبء [: نهانکاری] باشد عبادت نشده، عرض کردم خبء چیست؟ فرمود: تقیه.
(شیخ کلینی، کافی، ج2، ص219؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج16، ص219 و بحار الانوار، ج72، ص431.(محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیى عن أحمد بن محمد عن علی بن الحکم عن هشام الکندی)
کاری کنید به مذهب شما رغبت پیدا کنند
هنگامی از امام صادق،علیه السّلام، درباره دوستی و مدارا با کسانی که قائل به افضل بودن امیرمؤمنان، علیه السّلام، بر همه مردم هستند و تولی او را در دل دارند ولى توصیف های شیعیان را درباره فضائل اهل بیت، علیهم السلام، نمی پذیرند، سؤال شد؛ حضرت فرموند:
باید در مجموع دوستشان بدارید، مگر نه این است که خداوند بهره ای از علوم و معارف دارد که رسول خدا، صلی الله علیه وآله، ندارد، و رسول خدا، صلی الله علیه وآله، نیز نزد خداوند بهره ای از علوم و مراتب معنوی دارد که ما اهل بیت، علیهم السلام، داریم، و نزد ما چیزی است که نزد شما نیست؟ و نزد شما چیزهایى هست که نزد دیگران نیست؟ خداوند تبارک و تعالى اسلام را بر هفت سهم قرار داده: بر صبر و راستى و یقین و رضا و وفا و دانش و بردبارى، سپس آن را در میان مردم تقسیم نموده، هر کس که همه این هفت سهم را داشته باشد ایمانش کامل، و طاقت و تحمل دارد، و به گروهى از مردم یک سهم داد، و گروهى را دو سهم، و عدّه اى را سه سهم، و عدّه اى را چهار سهم و عدّه اى را پنج سهم، و بعضى را شش سهم، و عدّه اى را هفت سهم، پس شما به آن کس که یک سهم از ایمان نصیب دارد تکلیف دارد تکلیف دو سهم را تحمیل نکنید، و آنکه داراى دو سهم است، بار سه سهم بر دوشش منهید، و کسى را که سه سهم دارد به چهار سهم تکلیف نکنید، و از چهار سهمى انتظار تحمّل وظیفه پنج سهمى را نداشته باشید، و بر پنج سهمى شش سهم و بر شش سهمى هفت سهم تحمیل ننمایید، که بارشان را سنگین و آنها را از دین رمیده سازید، و به جاى این کار با آنان مدارا کنید، و راه کار را بر آنان آسان نمایید…
بنابراین؛ شما هم بر مردم فشار نیاورید، مگر نمى دانى که فرمانروایى دولت بنى امیه به زور شمشیر و فشار و ستم بود، ولى فرمانروایى ما با مدارا و مهربانى و متانت و تقیه و معاشرت نیکو و پاکدامنى و کوشش است، پس کارى کنیدکه مردم به دین شما و مسلکى که دارید رغبت پیدا کنند.
(شیخ صدوق،خصال، ص354 و شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج16، ص164.)